هر چند طی سالهای اخیر کتابهای مربوط به رشد شخصی در بین مردم طرفدار پیدا کرده و دغدغه آن در افرادبسیاری به چشم میخورد، ولی در واقع این سوال و دغدغه همیشه در اذهان مردم بوده است. اما در گذشته بیشتر استفاده از تجارب بزرگان و افراد مسن خانواده رواج داشته، تا زمانی که تجربههای افراد تحصیلکرده،جوان و موفق نیز به رشته تحریر درآمده و امکان انتقال این تجارب از طریق کتاب و یا سخنرانیها و آموزشها میسر شده و باعث گردیده مطالب و روشها متنوع گردآوری شود.
حال اگر شما هم دوست داریدتجربههای خودتان در مسیر رشد شخصی را بنویسید، شاید سوالاتی برایتان پیش بیاید که از پرسیدن آنها خجالت میکشید و این نپرسیدن باعث شود کاری انجام ندهید.
ممکن است از خودتان بپرسید: «آیا من هم بدون داشتن تحصیلات آکادمیک میتوانم در مورد رشد شخصی خودم مطلبی بنویسم؟ یا اگر سن بالایی ندارید، آیا نوشتن از تجربههایتان برای دیگران مفید خواهد بود؟»
یا مثلا بپرسید: «من یک شخص موفق و مشهور نیستم. آیا زندگی من هم میتواند به دیگران کمک کند ومیتوانم درسی برای دیگران داشته باشم؟»
یا مثلا بگویید: « من حتی مهارتی در کار یا حرفهای نیز ندارم. من با این زندگی معمولی چه حرفی میتوانم داشته باشم که ارزش بیان کردن و شنیدهشدن داشته باشد؟»
در پاسخ به سوالهای فوق باید بگویم، در سالهای اخیر مطالب و حتی کتابهائی مبتنی بر تجربه شخصی افرادمعمولی که برخواسته از زندگی زیسته آنان است، بسیار جذاب شده و باعث تنوع این مطالب و بعضا تضاد آنانشده است. چرا که افراد مختلف سلیقه و روشهای مختلفی را در پیش میگیرند. روشی که برای یک نفر جوابداده و او را موفق کرده ، ممکن است برای شخصی دیگر جواب ندهد و به شکست بیانجامد. به همین دلیل اینتنوع و تضاد میتواند برای طیف گستردهای از افراد، راهگشا باشد.
حال میخواهیم به سوالات فوق از چند منظر نگاه کنیم.
الزام داشتن تحصیلات آکادمیک
در ثبت تجربهها و روشهای رشد شخصی الزامی به داشتن تحصیلات آکادمیک نمیباشد. همان طور که پیشترگفتم سالیان طولانی صرفا افراد باتجربه و مسن و بزرگ خانواده بودند که در این مورد صحبت میکردند کهاغلب تحصیلاتی نداشتند. پس داشتن تجربه مفید و تعمق در آن و خوب بازگو کردن آن، میتواند برای دیگرانمفید و آموزنده باشد.
مثال آن کتاب «پدرفقیر، پدر پولدار» نوشته رابرت کیوساکی میباشد که در آن می گوید: از پدر خودش کهدارای تحصیلات بوده، آموخته است، اما همانقدر و یا حتی بیشتر و موثرتر از پدر دوستش که تحصیلاتینداشته، اما کسب و کارهای مختلفی را داشته، آموخته است.
الزام موفقبودن در کار یا زندگی
شاید فرض میکنید که شما در زندگی یا کسب و کار خود فرد موفقی نیستید، پس حرفی برای گفتن و ثبت کردنندارید. این تصور کاملا اشتباه است. چرا که اولا افراد به صورت صد در صدی در کاری موفق یا شکستخوردهنیستند. زندگی واقعی هیچگاه (۰) یا ۱۰۰ نیست. بلکه در محدوده ۱ الی ۹۹ در جریان است. به قولی زندگی هیچ گاه سفید یا سیاه نیست و همیشه در سایههای خاکستری درنوسان است.
از طرفی فرض کنید که فردی شکست خورده هستید؟ چه کسی بهتر از یک شخص شکست خورده میتواندراههای پیشگیری از شکست را بگوید؟ چه کسی مسیر منتهی به شکست را بهتر از شخص شکست خوردهمیشناسد. مصداق آن را می توانید در ابتدای کتاب هنر ظریف بیخیالی نوشته مارک منسن بخوانید. آنجاییکه ابتدای کتاب از زندگی شاعر و نویسنده روسی چارلز بوکوفسکی میگوید که چگونه از شکستهایش نترسیدو از آنها نوشت و حتی از این طریق موفق شد.
الزام داشتن مهارت در رشته خاص
هرچند داشتن مهارت در هر رشتهای میتواند بسیار خوب و کارامد باشد، اما در ثبت تجریههای رشد شخصیالزامآور نیست. چرا که شخصی که مهارت دارد، همیشه از روش مشخصی تبعیت میکند، در حالیکه همیشهروشهایی دیگری نیز وجود دارد که بعصا افراد فاقد مهارت به صورت تصادفی یا همان آزمون و خطا و براساس غریزه خودشان به آن میرسند و این روشها نه تنها ممکن هستد، بعضا حتی موثرتر و بهتر هم میتوانندباشند. دلیل آن نیز داشتن خلاقیت و تفکر در حین انجام کار است.
از طرفی افراد مبتدی بعضا شانس خوبی دارند. در کتاب کیمیاگر اثر پائیلو کوئیلو از آن به عنوان شانس مبتدی یاد میشود. پس حتی افراد مبتدی نیز میتوانند روشهای مخصوص به خودشان را پیدا کنند.
به همین دلیل فقدان مهارت نیز مانعی برای ثبت تجارب رشد شخصی نمیباشد.
حال با توجه به مطالب گفته شده میتوان گفت هر انسانی بالقوه، کتابی نانوشته و جذاب است که میتوانیم بانوشتن تجارب زیسته خود آن را بالفعل کنیم و فردی اثرگذار شویم.
آخرین نظرات: